راست گردیدن، راست گشتن برپاخاستن، ایستادن، برخاستن، مقابل کج شدن و خم شدن، از کجی درآمدن حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، مطابق درآمدن، درست درآمدن مرتب شدن، سازگار شدن، درست شدن، رو به راه شدن
راست گردیدن، راست گشتن برپاخاستن، ایستادن، برخاستن، مقابلِ کج شدن و خم شدن، از کجی درآمدن حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، مطابق درآمدن، درست درآمدن مرتب شدن، سازگار شدن، درست شدن، رو به راه شدن
اگرای گراییدن، کج شدن خمیدن میل کردن رغبت کردن گراییدن، کج شدن منحنی گشتن (ایهام بدو معنی)، در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. (حافظ. 209)
اگرای گراییدن، کج شدن خمیدن میل کردن رغبت کردن گراییدن، کج شدن منحنی گشتن (ایهام بدو معنی)، در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. (حافظ. 209)
کراشیدن تباهیدن پوسیدن گندیدن تباه شدن نابود شدن، بی فایده شدن بیهوده گشتن، فرو گذاشته شدن، مهمل گشتن بیکار گشتن، گم شدن، گندیده شدن (تخم مرغ و مانند آن)
کراشیدن تباهیدن پوسیدن گندیدن تباه شدن نابود شدن، بی فایده شدن بیهوده گشتن، فرو گذاشته شدن، مهمل گشتن بیکار گشتن، گم شدن، گندیده شدن (تخم مرغ و مانند آن)